همیشه به دنبال بهانه های کوچکی بودم برای شاد بودن.و گاهی به هر بهانه ای به دنبال عمیق ترین دلگیری ها تا گریستن روحم را صیقل ببخشد. عمیقا معتقدم انسان چیزی نیست جز مجموعه تمام تضادهای جهان تا فرابگیرد که زندگی هر لحظه نشانه ای دارد که دریافتن آن میتواند به اندازه یک عمر به تکمیل آدمی کمک برساند. معتقدم باید بتوانی روی پوسته روحت دست بکشی زخمهایش را التیام دهی و ضعفهایش را ببینی و آنجا که خوبی و پاکی است را بپرورانی.معتقدم که آدم بد وجود ندارد.هرکس به اندازه ظرفیت خویش عمل میکند و این نگاه ماست که آن را آنگونه میبیند. و امروز که دست کشیدم بر روحم مثل کودکی در نهایت تضادهای درونیم میان خنده و گریه ای که هدیه خداوند است دریافتم که همین لحظه میتواند درمن سرنوشتی را بسازد که آرزو کرده ام.در لحظه آرام گرفتم.همین.
فیلسوفانه مینویسی و من عاشق سبکت هستم
کاش به آرزوهایت برسی و چه خوب که آرامی
خرفهای نگفته ات بهتر از حرفهای گفته ات است.
شما ها مایه افتخارم هستید عزیز دل مامان
همین ِ آخر کلی چسبید
دلت همیشه آرام
حظظظ بردم از نوشته هات...
همین تناقض های روحیه ( یا بهتره بگم همین روحه) که انسانو از هر موجود دیگه ای متمایز کرده. وما همچنان قدر خودمونو نمی دونیم!
خیلی وقت بود تو وبلاگ گردی ها دنبال چنین قلمی بودم...قلمت سبز و پایدار... همین.
راستی سلام!
سلام نسیم خانوم خیلی وقت بود که توی بلاگ ها به این سبک نوشتاری بر نخورده بودم.خیلی مطالبتون دوست داشتنی و دل نشینه.امیدوارم این نوع نوشته هارو بازم از شما ببینم.موفق باشید.به ما هم سر بزنید.
در میانه کفر و ایمان چنان سرگردانم که نمی دانم کافرترین مومن جهانم یا مومن ترین کافر جهان.
ممنون بابت مطلبتون...
خوشحال شدم که خوندینش.....
وبلاگت خیلی قشنگهُ اگه وقت کردی به منم سر بزن