خورشید خواهیم شد

کاش میتوانستم در یک لحظه همه جهان باشم و دوباره به همه چیزها...به این روزها...به روزهای سختی که گذشتند و باز هم میگذرند نگاه کنم...

روزی که در همین صفحه نوشتم روزی میاید که انسانها خشونت را در قالب دفاع از خود و خواستهای حقیرشان به فرزندان خود میاموزند...روزی که قتل جای مرگ را میگیرد و سکس جای عشق را و خشونت جای کلام را...و بی معنایی جای معنا را...

امروز همان روز است...که تو..من..همه ما زمانی که پا در این خیابانها میگذاریم...دلمان پر میکشد برای تنفس آزادی...برای معنا دار شدن زندگیمان...

بسیاری را کشتند...بسیاری را زندانی کردند..اما سوالی در ذهنم هست...میتوانند قاتل تمام افکار ما باشند...بگویید که میشود کسی را در سلولی بیندازند و افکارش را به زنجیر بکشند؟؟

من از کسانی دیگر هم میپرسم!!!میتوانید قاتل سربازانی باشید که با افکارشان میجنگند؟میتوانید قاتل ملتی باشید که اگر بیندیشند..خواهند مرد؟؟؟

میتوانید؟

ما میبینیم...فکر میکنیم....تحلیل میکنیم...متنفر میشویم...و خود را میسازیم...ارام میشویم....ما در این تاریکی مطلق خورشیدی خواهیم شد که تا ابد روشن خواهد ماند.


پی نوشت:ناخن میکشی بر زخمهایم...بکش.میخواهی جان بدهم ...میدهم...ادعای عاشقیت را چه کنم که شقه شقه ام میکند از بس که آسمان زندگیم را پوشانده...رسمش این نیست.هست؟

بگو

بگو..که همیشه بهترین ها را برایم گفتی و من همیشه به این اندیشیده ام که ایا لایق شنیدنش بودم؟

بگو که کم کم دارم باور میکنم که حتی در لحظه های وحشتناک خشم هم میتوان تمام هست و نیست را فرو ریخت و انگاه شادمانه به دنبال روزنه ای از امید بود.

افسوس..من خوب مبدانم آنکس که تحقیر میکند خودش را به تصویر میکشد...من کناری می ایستم و نگاه میکنم.

همین


نمیدانستم

تو اگر مانده یاشی

تو اگر در خانه باشی

من فقط به خانه تو آمدم

تا بگویم:

عشق را فهمیدم...


تمام راه از تو میخواستم

مرا باور کنی

که ساده هستم.


تو رفته بودی

تو اگر نبودی

نمیدانستم که میتوانم

باران را در غیبت تو

دوست بدارم.....