شب شکسته

هیچ میدانی من در غیبت پر سوال تو چقدر ترانه سرودم...چقدر ستاره نشاندم...در غیبت پر سوال تو عقربه های بی بازگشت من حتی به ساعت شش و هفت پنجشنبه نرسید.حالا که امدی پس این همه حرف نا منتظر از رفتن بی مجال چرا؟؟؟

همانجا نزدیک به همان میل همیشه رفتن بمان...همیشه رفتن به سوی حریم علاقه اسان است و باز امدن از تصرف بوسه دشوار...

پس من اینجا چه میکنم؟؟؟دیگر نه خواب گریه تا سحر!!!نه ترس تنهایی!!!من...همینه ساده...باور کن برای یکبار برخاستن هزاربار فروافتاده ام...

میخندم....زیرا که عشق تنها سوتفاهمی بود برای تو ...در جمع من و این شب شکسته جای تو خالی!!!!!!!!!