تمام مساله اینست.......

تمام آنچه که در زندگی ما رخ میدد تنها و تنها یک چیز است و آن تناقض است!!! 

اگر در تمام این تناقضات دقیق شویم آنقدر به رشد میرسیم که دیگر مسایل برایمان شکل هیولا پیدا نمیکند.مرگ عزیزان غمگینمان میکند...اشک میریزیم...اما تا به حال به این نیندیشیده ایم که مرگ دیگران ارزش زندگی کردن را به ما میاموزد...ما زندگی را در مرگ جستجو میکنیم و مرگ را در زندگی.... 

یا در لحظه هایی که اوج شادی  ماست اشک میریزیم...این همان لحظه دگرگونی انسان است...و چه هولناک است اشک و خنده با هم..

گاهی برای داشتن چیزی از صمیم قلب ارزویش را میکنیم..آن را میخواهیم و با تمام خواستن باید چیزهایی را هم نخواهیم...خواستن و نخواستن...قدم به قدم...چقدر کلمات برایمان معنا پیدا کرده اند...بدی و خوبی....تا طعم بدی را نچشیده باشی خوبی را درک نمیکنی و اگر در اعماق خوبیها به ادراک نرسی در هنگام رنج بدی کشیدن قدر خوبی را نمیفهمی... 

رنج و اسایش...و خیلی از پارادوکسهای روزمره ما که خسته مان میکند اما باوری در بر دارد که نگاه ما را سرشار از ایمان میکند.و هیچ چیز به اندازه ایمان به زندگی انرا باورپذیر نمیکند.قب ما جایی که تمام احساست بشری انجاست پناهی دارد برای خودمان تا در خویش دیگری را ببیند و بزند برای زندگی که بیش از هرچیز به آن مومنیم!!! 

پی نوشت:چقدر چشمهایت را دوست دارم که دریچه دلند و به شوق عادتم دادند.برای خدا هم که شده بارانیم نکن.بگذار مات بزرگیت به درون قلب لحظه ها رسوخ کنم.همین!!