فرزند روز باشیم

گاهی به این میندیشم که در جهان ما بزرگترین گناه ادمی چیست؟؟خوب که میندیشم میبینم هوناکترین رفتار ادمی اینست که بخواهد به حساب بدبختی دیگران خوشبخت شود و اینکه هیچ ادم بی گناهی وجود ندارد و  فقط گناهان ما نسبت به دیگران کمتر یا بیشتر است. 

  

گاهی فکر میکنم که جهان قادر است به ما فکر کد...حتی بخندد و ما انسانها که چطور با نامهایمان زندگی میکنیم و برای درک هر نام یا چیزی چقدر مینویسیم و حرف میزنیم..کتاب میخوانیم و بعد با کلمات و تصورات خودمان دنیایی میسازیم یا ساخته ایم که دیگر قادر نیستیم در خیابانهایش در خانه اش به راحتی زندگی کنیم...و بعد دنیا انقدر تنگ میشود که به دلیل وجود خطر حتی امنیت هم دیگر امنیت ندارد. 

این چیزها را جهان در نگاه خود به زندی انسانها مطرح میکند و بعد جهان خواهد پرسید چرا انسان چنین رفتاری با خودش میکند؟؟؟ 

شاید وقت آن باشد که قدر اتاقهایمان را بدانیم..زیرا از  آن نه قطاری میگذرد و نه جاده ای...فقط سکوت است و تفکر...و زایش یک بینش برای نجات خودمان. 

من در خواب شبانه ام ملتی را میبینم که پس از خستگی بسیار پس از شنیدن و دیدن چیزها و حرفهای بسیار به خانه اش بازمیگردد...سر به زیر..رنجور..ناامید و خسته خواب میبیند که به زودی دنیا عوض میشود..من ملتی را میشناسم که بسیار تنهاست...ملتی را میشناسم که میخواهد با عمل کردن دماغش تقدیر زشتی نسلی را تغییر دهد بی انکه بداند جدیدترین معنای ممکن را به عبارت (دروغ) میبخشد. 

تمام این افکار در یک لحظه از ذهنم گذشتند..ما باید بیاموزیم با تمام بدنمان فکر کنیم نه فقط با انچه دانشمندان به آن مغز میگویند.باید به این ماده نرم و بیچاره کمک کرد..در عقل تاریکی من این پاهای من است که به مغزم فرمان میدهد باید راه رفت..این چشمهای من است که به مغزم فرمان میدهد در تاریکی باید نگاه کرد..تماشا کرد..به خرد خویش اعتماد کنیم و فرزند روز باشیم.