دست کشیدم بر روحم...

همیشه به دنبال بهانه های کوچکی بودم برای شاد بودن.و گاهی به هر بهانه ای به دنبال عمیق ترین دلگیری ها تا گریستن روحم را صیقل ببخشد. عمیقا معتقدم انسان چیزی نیست جز مجموعه تمام تضادهای جهان تا فرابگیرد که زندگی هر لحظه نشانه ای دارد که دریافتن آن میتواند به اندازه یک عمر به تکمیل آدمی کمک برساند. معتقدم باید بتوانی روی پوسته روحت دست بکشی زخمهایش را التیام دهی و ضعفهایش را ببینی و آنجا که خوبی و پاکی است را بپرورانی.معتقدم که آدم بد وجود ندارد.هرکس به اندازه ظرفیت خویش عمل میکند و این نگاه ماست که آن را آنگونه میبیند. و امروز که دست کشیدم بر روحم مثل کودکی در نهایت تضادهای درونیم میان خنده و گریه ای که هدیه خداوند است دریافتم که همین لحظه میتواند درمن سرنوشتی را بسازد که آرزو کرده ام.در لحظه آرام گرفتم.همین.