تا حالا شده با تمام دلگیریا و خستگیا یه احساس ارامش عجیبی داشته باشی که تا حالا تجربه اش نکرده باشی؟
با خودت سر یه مسایل کنار بیای با خودت حرف بزنی و اونوقت ازادی رو واقعا حس کنی؟
من باید اعتراف کنم...باید به کارمای زندگی بیشتر بچسبم...نه رنج مال منه...نه ناراحتی...نه تنفر...نه کینه...نه تلافی...وای که چقدر این ازادی خوبه...من بعد از سالها ترس برملا شدن پوسته زیرینمو کنار گذاشتم و تازه دیدم جقدر قشنگتره و چقدر رهاترم...
یه شبه ره صد ساله نرفتما...به مرور پوست انداختم تا پیدا کردم...حالا دیگه حتی زخمهای گذشتمو بغل میکنمو میبوسم...اگه وسط قاه قاه خنده دلم بخواد های های گریه میکنم...دیگه مهم نیست تو چی فکر میکنی...به خود بودن میارزه.
من ایمان اوردم که هرچه کردم بازتاب عملم بوده..و تو اگه میکنی خواهی دید و بعد از اون دچار رنج میشی...
من خوشحالم..و تمام حسمو با تک تکتون قسمت میکنم...هووووورا!!!
خوشحالم خودت شدی.باارزشتر از همه چیه.شاید برای خودت قابل تحملتر بشی همونطور ک چیز دیگه ای برات مهم نیست.منم همینطور.شاد باش.ای لاو.................................می
عزیزم تحمل دیگه معنایی نداره وقتی به باور خیلی چیزا رسیدی!!!خورشید رو سر همه میتابه حتی جنایتکارترینا....گاهی ممکنه ابری جلوشو بگیره اما قدرت خورشید بیش از ایناس..و تو بنا بر ظرفیتت از نورش میگیری...یا شاید روزای ابری رو ترجیح بدی...این بستگی به تو داره و خواستته......دیگه نه چیزی رو تحمل میکنم نه میذارم بهم تحمیل بشه..رشد و ازادی وقتی در درون ادمه تو خوشحالترینی...بدون هیچ نقطه و ابهامی مثل انتهای نوشتت من فریاد میزنم که دوستت دارم.کار من همینه.
من با تمام سختیمو استحکامم تو تنها دختری هستی که ازت عمق محبتو حس کردم و یاد گرفتم.پر از شور زندگی هستی.تمام خنده هایی که پیش تو کردم تنها خنده هایی بود که از ته دل بود.هرچند گاهی تو چشات درد هم دیدم.بمون و شاد