خب....گاهی ادم یه دنیا نه....ا دنیا حرف واسه زدن داره اما ذوق گفتنش انقدر زیاده که میمونی از کجا بگی....
عضله هام به طرز فجیعی کش اومدن...از یوگا برگشتم...خودم میگم یوگا یاد مهران مدیری میفتم که قر میداد میرفت هوا!!!
ولی بعدش کلی بهش بد و بیراه میگم که اصلا نفهمید یوگا چیه؟؟خب میشه گذاشتش به حساب یه ساده لوحی احمقانه بگذریم!!!!
این الان قیافه منه..واسه خودم خوشحالم...میچرخم سیب میندازم هوا قر میدم میخندم انگشت میکنم تو شیییمک بابایی...رو اعصاب داداش کوچیکه راه میرم...خواهریم که خواهریه دیگه...هیس!!
و مامانی که اکتیوترین مامان دنیاست..مثل فنر میپره اینور و اونور..و عزیز خودم جانجونم که قیقوجه میرم واسش..
همه چیز تو دنیا تلقینه اگه مدام تلقین کنی بدبختی بدبخت میشی.یا اگه تلقین کنی که تنهایی تا اخر تنها میمو.نی...
و حالا بر بساطی که بساطی نیست بوی وحشتناک برنج و زرشک و زعفرون منو روانی میکنه تا همچو کپتال دقیقا این شکلی پرتاب شم سمت اشپزخونه.. با دلی پر از شوق...تا تو...
پی نوشت:میخواهم سوت بزنم..بمانم....میخواهم بار دیگر از عشق مو بر تنت سیخ شود و بارش اندیشه تا ابد بودن را کنار هم حس کنیم...حالا که دیکر زندگی تسلیم ما شد و ما تسلیم عشق میخواهم که بخواهیم خواهش چشم را برای داشتن هم..به همین سادگی!!!.
خیلی قشنگ مینویسی در صورت تمایل به تبادل لینک خبرم کن
سلام
مرسی که بهم سر زدی
تو هم همیشه اینطور خوشحال و پر از حس خوب اسارت عاشقی باشی ...
ماهم میخا هیم.یوگارو اندازه ما.................ایه دیگه!!!!!!!!