سوال

خب...من الان خیلی خوشحالم...چون بالاخره چند تا دوست نوشته هامو خوندن....

چقدر سخته ادم هر جی تو مغزشه دلشم می حواد بگه اما نتونه!!!!

یه سوال که دوست دارم حواب بدین...تو دوست داری دوست بداری بیشتر یا دوست بدارنت؟؟؟؟

گاهی ادم الکی الکی مهربون میشه...مثلا من امروز اینقد جو گیر شدم که بی خودی زنگ زدم به دختر عمم که سال تا سال نمی بینمش!!!

یا نشستم واسه دوری خواهر یکی یه دونم گریه کردم های...های...جوری که جالم از خودم به هم خورد....

الانم که دیگه اوج مهربونیمه می خوام برم واسه خودم کافه گلاسه درست کنم....دیگه نمی دونم اخرش چی میشه..........

فرهنگ فینی

امروز سر کلاس استاد با هیجان تمام داشت در مورد فرهنگ ایرانی حرف می زد و اینکه ما یک مشت نفهمیم که ......اره.خلاصه یه کمی زیادی عصبی شدو فریاد زد که ای...کوروشها!!!!!!!!!کجایین که فرهنگ ایرانی و تمدنش مچاله شد.....ما هممون تحت تاثیر همینا بودیم که استاد سرخ شد و کم مونده بود سکته کنه که یه کم به خودش اومد و درس و سمبل کرد و رفت........

سر یخچال خسته داشتم واسه خودم میومدم که یهو.....فیش فش...فوش....و اخرم خیششششششت......و اینجا همون استاد با فرهنگمون بود که داشت تمام ما یحتوی مخ و بینی رو تخلیه می کرد و من چقدر دلم می خواست فریاد بزنم....ای کوروشها..........