هیچ میدانی من در غیبت پر سوال تو چقدر ترانه سرودم...چقدر ستاره نشاندم...در غیبت پر سوال تو عقربه های بی بازگشت من حتی به ساعت شش و هفت پنجشنبه نرسید.حالا که امدی پس این همه حرف نا منتظر از رفتن بی مجال چرا؟؟؟
همانجا نزدیک به همان میل همیشه رفتن بمان...همیشه رفتن به سوی حریم علاقه اسان است و باز امدن از تصرف بوسه دشوار...
پس من اینجا چه میکنم؟؟؟دیگر نه خواب گریه تا سحر!!!نه ترس تنهایی!!!من...همینه ساده...باور کن برای یکبار برخاستن هزاربار فروافتاده ام...
میخندم....زیرا که عشق تنها سوتفاهمی بود برای تو ...در جمع من و این شب شکسته جای تو خالی!!!!!!!!!
وبلاگتون زیباست و مطالبش خواندنی...
در ضمن خوشحال میشیم قدم رنجه کنید و آغاز رمان هجده هزار صفحه ای سی جی ام: ویگو مورتنسن نوشته سارا صولتی را مطالعه کنید. این براستی باعث افتخار ماست که "شما" هم آن را بخوانید.
تو مگه قرار نبود دیگه ننویسی؟؟؟؟:دی
خوبه.. بنویس... تو خیلی زودتر از وبلاگ نویسهای دیگه به سندرم «ذیگر نخواهم نوشت» مبتلا شدی و خیلی زود هم به سندرم «مینویسم چون هستم»... اینا یعنی پیشرفت شایان توجهی داشتی..بعد چهارسال وبلاگ نویسی هنوز با این سندرم دارم میجنگم..علی ایحال... این نوشته ات خودت بودی... با هم قد بازی هات
خوانده شد.... ... .. ی پیام خونده نشده داری..
خوب به سلامتی ! آخرش تشریف آوردند؟ سلام برسونید خدمتشون
اگه جشن هم گرفتین جای ما را خالی کنید دی.....