نشستگان کوی تمدن اند ارزان فروشان متاع عشق...
اینان تف کنندگان عشقند از عطش هوس بر کوره راه تجدد...
اه..اینجا دیگر کسی حتی به هم اغوشی انسان وار اغوش نمیگشاید...اینجا دیگر هیچکس پنجره اتاق دیگری را باور نمیکند وقتی که پرده ها برهم کشیده میشوند و ادمها در قفسشان حبس...
اینجا دیگر عشق بوی نم میدهد...
اینجا دیگر نه ماه به چشم میاید...نه ستاره چشمکهایش بیدارمان میگذارد...اینجا همه از پشت دیوار به هم مینگرند...اینجا حتی ابر هم گاهی میرود پشت سرمان و ماه تنها میماند.
اینجا دست میبرند...و زبان را از پسش...اینجا کسی گرسنه است..یخ کرده است در امتداد شب...
اینجا همه گول میخورند..گول میزنند..اینجا رییس رفته گر بوده است و رفته گر نویسنده...اینجا در قبال تن اینده میدهند...نقد نقد...و نجابت به نسیه میرود...
اینجا انسانیت بغض کرده است و پاهایش را بغل گرفته و با ترس ما را میبلعد...اینجا ترس ما را میبلعد...اینجا همه چیز فروختنی است و همه چیز به تاراج میرود...اینجا کجاست؟؟؟
اینجا من ما نمیشود...همه فریاد {من} سر میدهند...اینجا بو میدهد....اینجا زیستن را هراسی نیست حتی...اما اینک...اینک تمام هراس من مردن در سرزمینی است که مزد گورکن ان از ازادی انسان افزون باشد.
پی نوشت:نمیدانستم باید انقدر با خشم بگویم یا نه...اما نوشتم...همه اش از زبان خودم بود جز دو خط اخر که برای اتمامش از او کمک گرفته ام تا جان مطلب را گفته باشم..مانند دیوانه ها نشستم پشت این جعبه و فقط نوشتم.با اینکه خشمگین نبوده ام انگار در لایه های زیرین درونم خبرهایی بود.
عجب ... نمی دونم چی بگم ... اما به نظرم همه ی اینها که گفتید واقعیت دارند ... متاسفانه
قشنگ و به جا گفتی ولی با اینحال به قول شکسپیر اگه تمام شب رو برای از دست دادن خورشید گریه کنی لذت دیدن ستارهها رو از دست خواهی داد .........
ممنون که به خونه ما سر زدی خوشحال میشم باز اون ورا ببینیمت.
واقعا حق داری اینقدر خشمگین باشی ... و واقعا متاسفم برای چیزایی که گفتی ...
لایه های زیرین شاید از سر خشم حرف بزنند اما دروغگو نیستند
لاف عشق می زنند؟
kheyli bahale dametgarm ziba neveshti manam daram tahghigh mikonam darbareye inja kojast 2 sale az matalebe shoma estefade kardim fadatsham be ma imelbezan khoshhal mishim addiyam ine hidarbaba_tod ok fadatsham