ورود ممنوع

۲ ساعته به صفحه مانیتور خیره شدم با کلی حرف...اما نمیدونم از کجا بگم...یه سوال تو ذهنمه...ایا باید ادما رو کشف کرد؟؟؟

یا اصلا ادما کشف شدنین....یا جاهای پنهان ذهن هر کسی مال خوذشه...اگه یکی فضولی دردش بگیره بخواد بدونه چه خبره چی؟؟؟ایا باید بهش حق داد؟؟؟

من همون خیره بمونم بهتره.................

دل نوشته

برف می امد و نرم بر سر و صورت درست کرده ام میریخت...و انگار تمام حس کودکی در من سبز میشد...

برف می امد و ابر از سرانگشت اسمان رخت بر می بست...و باز برف می امد!!!

می امد و من کودک تر از هر روز...برف میامدو افتاب افتاب سایه میگرفت از دستان تجربه زمین!

برف میامدو انگار ناگهان لحظه ها از خواب می پریدند و از بی حوصلگی تر میشدند...

برف میامد و من بزرگ و بزرگ و کوچک و کوچکتر میشدم...برف میامد و دیگر صورتم درست کرده نبود...دیگر مرا یارای ماندن نبود....زمانی گذشت....

تنها لحظه ای...........

دیگر هیچوقت برف نیامد بلکه تنها زمین به سوگ ویرانی اسمان نشست.....

پی نوشت:میدونم الان حال و هوا بهاریه اما من شاید کمی سرذمه...

فکر کن

تا حالا به این فکر کردی که ادما تو خلوتشون چقدر متفاوتن....چقدر خودشونن...چقدر صادقن...

و به اینکه اگه همونی بودن که تو تنهاییشون بودن چه دنیایی میشد؟؟؟بدتر یا بهتر؟

یعنی اگه من دروغ نگم تو بازم دوستم داری؟اگه به تو صادقانه بگم که من اینم تو اینی میپذیری؟؟

ایا لازمه بودن تو این شرایط و ادما میگه گاهی خودت نباش یا نه؟

من میگم تو خودت باش حتی اگه تو خلوتت انگشت تو دماغت میکنی!!!لازم نیست همه قبولت کنن....اونیکه مردشه میمونه.....شما چی؟؟؟تو خلوتت بهش فکر کن....