گند زدم انگار

گاهی فکر ادم انقد خالیه که نمیدونی چی باید بگی.گاهیم انقد شلوغ پلوغه که میخوای بگی اما بازم نمیتونی.  

 

من گاهی تو ابراز احساساتم موفق نیستم.گاهی انگار خیلی حساستر میشم و گاهی شورشو در میارم.انگار درگیریای فکرم یهو میریزه بهم و نمیدونم الان باید چه جوری ابرازش کنم. 

دلم میخواد تو شرایطی که باید خوشگل عشق بورزم واقعا بورزم.اما انگار نمیتونم یا هرچی میگم کمه.

بچه بدی میشم انقد از خودم حرصم میگیره که نگو.بعد که یه کم میگذره و فکرامو جمع میکنم تازه خوب میشم اما انگار عشقم دیگه دلش از بی مهری من گرفته و من گند زدم. 

اونوقته که دیگه حوصله خودمو ندارمو تو جبرانش احساس ناتوانی دارم. 

خلاصه الان که درگیر این وضعم چاره ای نیست جز...نمیدونم چاره اش چیه؟گند زدم؟اره. 

 عزیز دل به جانت قسم جانمی.همین

گاهی!!!

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود
گاهی تمام حادثه از دست می رود 


گاهی همان کس که دم از عقل می زند
در راه هوشیاری خود مست می رود
 

گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست
وقتی که قلب خون شده بشکست، می رود 


اول اگر چه با سخن از عشق آمده
آخر خلاف آنچه که گفته است، می رود
 

اینجا یکی برای خودش حکم می دهد
آن دیگری همیشه به پیوست می رود 


وای از غرور تازه به دوران رسیده ای
وقتی میان طایفه ای پست می رود
 

هر چند مضحک است و پر از خنده های تلخ
بر ما هر آنچه لایق مان هست می رود
 

این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست
تیریست بی نشانه که از شصت می رود
بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند
اما مسیر جاده به بن بست میرود 

شاید این شعر تمام حسم بود و تمام فریادم که در گلو شست.خوب شدم...وفتی میبینم مثل همیشه نمیخوای اب تو دلم تکون بخوره دلم مبلرزه...خوبی تو خوبی پاک و ساده ایه که ورای واژه است عزیز دل. 

سفرنامک

از شمال برگشتم...از بوی نارنجو...کباب...از شب بیداری و حافظ خوندن  و بغض دلتنگی... 

از اکسیژن زیادی سرفه ام میگرفت..شبا دور هم میشدیم فال حافظ میگرفتیم تا صبح و نمیفهمیدیم چی شد که خوابمون برد. 

حالا همه اینا یه طرف و خستگی راه و اتوبوس و جاده وحشت چالوس یه طرف دیگه..اونم وقتی راننده هم موبایل حرف بزنه و تخمه بخوره و هم رانندگی کنه و از تو اینه ام همه رو نگاه کنه..توام دقیقا پشتش نشسته باشی و تمام این مسایل شامل حالت بشه. 

خلاصه سفر تمام حسای خوبو یه ادم میده.قد میکشی انگار.دلم تنگ بود.خیلی تنگ..شاد بودم اما غم خوشگلیم باهام بود که تا پا گذاشتم تو تهران یادم رفت. 

 

خلاصه سفر نامه من کوتاه بود اما هنوز احساس خوبش باهامه.همین 

 

پی نوشت:دلم تنگ تو بود که نفهمیدم چطور رفتمو برگشتم.دلم تنگ تو بود که برگشتم.که تا پا گذاشتم تو این شهر گر گرفتم از شادی و شوق تو.همین