-
دستاوردهای انقلاب
سهشنبه 8 بهمنماه سال 1387 23:13
مجری تلویزیون با لبخندی جذاب و حالتی غرور امیز بلند بلند میگوید:انقلاب اسلامی دستاوردهای بسیاری برای ما داشته است... خب تا اینجاشو همگی موافقیم... از این جا به بعدشو دیگه نمیدونم....بله...انقلاب اسلامی دستاوردهای زیادی برای ما داشته است...از جمله اینکه تقریبا نرخ بیکاری در کشور ما بطور واقعی ۴۷ درصد است.مشاغل بالا از...
-
این هم...
جمعه 4 بهمنماه سال 1387 13:39
دیروز تا ثانیه های شب به تماشای فیلمی نشستم که فکر میکنم حرفها داشت برای جای خالی ذهن همه ما که درگیر روزمرگی هستیم.. قصد حرافی ندارم چون احساس میکنم لپ مطلب پنهان میماند!انچه که از محتوای فیلم دریافتم بسیار ملموس است...اما گاهی پشت حافظه ضعیفمان قایم میشود و بد نیست گهگاهی سری به آن بزنیم. تمام داستان بر سر یک...
-
چه بگویم؟؟؟
پنجشنبه 3 بهمنماه سال 1387 00:57
گاهی انقدر عصبانی میشوم که به همه دنیا بد و بیراه میگویم...دلشوره میگیرم وقتی چیزهایی میشنوم که حقیقتا نا مردیست... از طرفی زنی بچه اش را ول کرده است و صیغه مردی شده است که خودش زن و بچه دارد....از طرفی مردی تا دیروز تا پای خواستگاری و زندگی مشترک رفته است و صدای عاشقیش گوش دنیا را کر کرده است و حالا به هر دلیلی سر...
-
روحم قلقلکش میگیرد
دوشنبه 30 دیماه سال 1387 01:42
عصیان روح انسان در این عصر روزمرگی دور از اندیشه نبود...هرجا را که مینگری اثاری از این جنگ درونی را میبینی.. خوب که فکر میکنم میبینم در جاهایی از زندگیم روحم را نادیده گرفتم و حال که دریافتمش احساس شعف میکنم.روح عجب وجود پیچیده ایست.گاه بیمارت میکند...گاه به اوج میرساندت.در ان هرچه بپرورانی همان نصیبت میشود.روزهایی به...
-
خوب است...بد است...
شنبه 21 دیماه سال 1387 13:47
تنهایی...خوب است...بد است...گاهی بد نیست. تنهایی گاهی مثل یک پوسته ضخیم و محکم ادم را میبلعد..چون تار عنکبوتی که از آن رهایی نیست.مانندآنکه بی خبر گذاشت و رفت... یا آنکه حتی دست تکان داد و رفت... اما گاهی انسان تنهایی را ابزاری میگیرد برای پیدا کردن خویش...وقتی در خود گم میشوی انوقت است که چنگ میندازی به پوسته تنهایی...
-
همین!!!!
پنجشنبه 12 دیماه سال 1387 22:47
با تو زندگی میکنم و عاشقی... کاش دو باره زاده میشدم یکی برای مردن در اغوش تو...یکی برای تماشای عاشقی کردنت. نمیدانم کجا میبری مرا؟؟؟ همراهت میایم..................... تا اخر راه ...و هیچ نمیپرسم... عاشقم باشی میمیرم یا عاشقم نباشی؟؟؟ همین که باشی و همین که نگاهت کنم مست میشوم و مبهوت تو.. همین!!!
-
فصل کلمات
شنبه 7 دیماه سال 1387 19:52
لانه ای برای کلمات یافته ام و فصلی برای جوجه هایش که به دنیا بیایند.. زمستان زیباترین فصل رسیدن کلمات است. روزهای زمستان کوتاه است...این است دوران تولد عجیب جوجه ها..انها در کوتاهترین روزهای عالم به دنیا میایند زیرا باید بمانند تا در بهار درایند و به راه بیفتند. اما میوه هایی که در روزهای بلند تابستان به دنیا میایند...
-
باز هم...باز کم...
چهارشنبه 4 دیماه سال 1387 20:03
گاهی زندگی در پرتوی از کلمات عجیب چنان معنایش را برای دو انسان از دست میدهد که ساختن دوباره آن غیر ممکن است. مثل لحظه هایی که عشق بین دو انسان کمرنگ میشود یا معنایش را از دست میدهد و آنان که به اعماق عشق نمیرسند کسانی اند که در نخستین پرتوهای عشق گیر کرده اند. یادم میاید پیرمردی پر از تجربه های زندگی که صورتش شبیه...
-
اینجا کجاست؟؟؟
یکشنبه 1 دیماه سال 1387 19:44
نشستگان کوی تمدن اند ارزان فروشان متاع عشق... اینان تف کنندگان عشقند از عطش هوس بر کوره راه تجدد... اه..اینجا دیگر کسی حتی به هم اغوشی انسان وار اغوش نمیگشاید...اینجا دیگر هیچکس پنجره اتاق دیگری را باور نمیکند وقتی که پرده ها برهم کشیده میشوند و ادمها در قفسشان حبس... اینجا دیگر عشق بوی نم میدهد... اینجا دیگر نه ماه...
-
معجزه تو
سهشنبه 26 آذرماه سال 1387 20:08
اغازها همیشه دشوارند..حتی ساده ترینشان.و امشب چه سخت اغاز میشود.امشب که مثل هرشب به تو فکر میکنم..خانه از حضور افکارم و حضور تو سکوت میکندو جهانی بی پایان شکل میگیرد. انتظار چیزی نیست جز رسیدن و من و تو چقدر عاشقانه به انتظار پناه برده ایم. گاهی چشمانت را میبینم که از درون این شهر بی خدا به اسمان نگاه میکنی.تا چیزی...
-
چیزی شدن...
جمعه 22 آذرماه سال 1387 13:49
چیزی شدن....در قله ایستادن...هیچ شدن... همیشه انچه که زیباست پیوند اسمان و زمین است...نمیتوان مرزی برای جدایی این دو قایل بود...زمین خاک است و مظهر هیچ شدن...خاک شدن...و اسمان نمایانگر قله ایست که شابد خیلی از ما بر فرازش هستیم یا در اندیشه انیم که باشیم. ولی هنگامی میتوان دستها را گشود و پرواز کرد که زمین را تجربه...
-
چیزی نیست ..اما انگار چیزی هست
چهارشنبه 20 آذرماه سال 1387 13:07
به زحمت از خواب بیدار شدم..با کلی غرغر مامان که میگفت پاشو یوگا دیر میشه.با بغض پا شدم اما بغضم از چیز دیگری بود..جسم خسته نبود..با دلتنگی امده بودم و دلم نمیخواست به خاطر کاری که نکردمو به هیچ اذیت میشدم...شاید مساله مهمی هم نبود اما دیشب یکجایی از افکارم مکث کردم.در زندگی لحظه های سختی وجود دارد هرچند به نظر بی...
-
مشقت بزرگ شدن چقدر میارزه؟؟؟
یکشنبه 17 آذرماه سال 1387 19:03
استاد ما فکر میکنیم بحث سر بزرگ شدن نیست مساله اینجاست که خیلیا نمیخوان بزرگ بشن انگار هرچی تو بچگیشون بمونن واسشون راحتتره... استاد از زیر عینک با دقت گوش میده. استاد ولی ما فکر میکنیم جامعه ما همینو میخواد...که تو نفهمی بمونیمو اصلا نفهمیم از کجا خوردیمو سرمون اومده... نه...نه...استاد به نظر من تقصیر خانواده...
-
حرف بزنیم
جمعه 15 آذرماه سال 1387 17:50
امروز داشتم به این فکر میکردم که چقدر خوبه که ما ادما راجع احساسمون به راحتترین شکل ممکن حرف بزنیم...بی پرده و رک...صمیمانه و دور از تمسخر و بی کینه...و نترسیم از اینکه اشکار بشیم. برام خیلی پیش اومده که همینکارو کردمو ضایع شدم یا طرفم فکر کرده دارم خرش میکنم...یا شایدم پیش خودش گفته یه کم غرورم نداشت...اما...
-
متروکه من
دوشنبه 11 آذرماه سال 1387 20:26
وقتی تو مسیر خونه راه میفتم کلی سوژه تو ذهنم هست که میخوام زود بیام بنویسم اما تا میشینم پشت این مانیتور همش پخش و پلا میشه.این روزا بیشتر دلم میخواد وقتی راه میرم به زمین نگاه کنم.نه گوشهام صدایی بشنوه نه کسی رو ببینمو نه کسی منو ببینه.وقتی راه میرم فقط یهو یه دستی میاد جلو که بهم برگه تبلیغات رو بده و من حتی اونم...
-
گند زدم انگار
پنجشنبه 7 آذرماه سال 1387 19:59
گاهی فکر ادم انقد خالیه که نمیدونی چی باید بگی.گاهیم انقد شلوغ پلوغه که میخوای بگی اما بازم نمیتونی. من گاهی تو ابراز احساساتم موفق نیستم.گاهی انگار خیلی حساستر میشم و گاهی شورشو در میارم.انگار درگیریای فکرم یهو میریزه بهم و نمیدونم الان باید چه جوری ابرازش کنم. دلم میخواد تو شرایطی که باید خوشگل عشق بورزم واقعا...
-
گاهی!!!
سهشنبه 5 آذرماه سال 1387 02:33
گاهی مسیر جاده به بن بست می رود گاهی تمام حادثه از دست می رود گاهی همان کس که دم از عقل می زند در راه هوشیاری خود مست می رود گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست وقتی که قلب خون شده بشکست، می رود اول اگر چه با سخن از عشق آمده آخر خلاف آنچه که گفته است، می رود اینجا یکی برای خودش حکم می دهد آن دیگری همیشه به پیوست می...
-
سفرنامک
یکشنبه 3 آذرماه سال 1387 19:45
از شمال برگشتم...از بوی نارنجو...کباب...از شب بیداری و حافظ خوندن و بغض دلتنگی... از اکسیژن زیادی سرفه ام میگرفت..شبا دور هم میشدیم فال حافظ میگرفتیم تا صبح و نمیفهمیدیم چی شد که خوابمون برد. حالا همه اینا یه طرف و خستگی راه و اتوبوس و جاده وحشت چالوس یه طرف دیگه..اونم وقتی راننده هم موبایل حرف بزنه و تخمه بخوره و هم...
-
باز از نو..باز از تو
سهشنبه 28 آبانماه سال 1387 18:59
مینویسم...پاک میکنم...دوباره مینویسم..دلم نمیاید بنویسم...وقتی تو هستی در فکرم حتی از تو نوشتن روی صفحه وبلاگ اشفته میشوم...واژه ها را کم میاورم و میترسم جان مطلب را نگویم...تو تویی و با بودنت برایم گفتنت سخت است..میخواهم در دل بماند همه چیزت...دیگر فکر میکنم حریم ماست. دیگر فکر میکنم همین مشت گره خورده که ستاره مان...
-
ها؟؟
سهشنبه 21 آبانماه سال 1387 19:00
یعنی چی؟؟؟؟؟؟
-
؟
سهشنبه 21 آبانماه سال 1387 18:42
چی بگم؟؟؟......هیچی.
-
از هر سخن بگذریم سخت تووووو خوشتر است
شنبه 18 آبانماه سال 1387 20:40
من هیچ خنجری در استین پنهان نکرده ام و همچنان که با تو دست میدهم طناب دار تورا در ذهن خود نمیبافم... این جمله از فروغ خیلی منو میترسونه...گیجم میکنه..چند بار میخونمش و هر بار که چشمام روی سطرش دو دو میکنه وحشت اینکه کسی درحالیکه دست منو فشار میده در اندیشه نابودیم باشه رهام نمیکنه.. بیاین از صبح مرور کنیم...تا شب!!چند...
-
سمفونی خنده و من و عشق
چهارشنبه 15 آبانماه سال 1387 12:55
خب....گاهی ادم یه دنیا نه....ا دنیا حرف واسه زدن داره اما ذوق گفتنش انقدر زیاده که میمونی از کجا بگی.... عضله هام به طرز فجیعی کش اومدن...از یوگا برگشتم...خودم میگم یوگا یاد مهران مدیری میفتم که قر میداد میرفت هوا!!! ولی بعدش کلی بهش بد و بیراه میگم که اصلا نفهمید یوگا چیه؟؟خب میشه گذاشتش به حساب یه ساده لوحی احمقانه...
-
کارمای ما
سهشنبه 14 آبانماه سال 1387 00:10
تا حالا شده با تمام دلگیریا و خستگیا یه احساس ارامش عجیبی داشته باشی که تا حالا تجربه اش نکرده باشی؟ با خودت سر یه مسایل کنار بیای با خودت حرف بزنی و اونوقت ازادی رو واقعا حس کنی؟ من باید اعتراف کنم...باید به کارمای زندگی بیشتر بچسبم...نه رنج مال منه...نه ناراحتی...نه تنفر...نه کینه...نه تلافی...وای که چقدر این ازادی...
-
چی شد؟
یکشنبه 12 آبانماه سال 1387 23:45
به خودم میگم: برو بابا... میرم رو تختم...مسیر مستقیم ....خواب.
-
چی شد؟؟؟
یکشنبه 12 آبانماه سال 1387 19:28
گاهی یه چیزایی مثل خوره میفته به جون ادم که هرجی میخوای بهش فک نکنی نمیشه...چیزایی که ریزه کاریهای زندگیتن...شاید بی ارزش..شایدم مهم...بستگی به نگاه ادم داره.مثلا گاهی سر یه مرز وایمیستی...گیج میشی..از خودت هزارتا سوال میکنی که چی شد؟؟؟ توی تاکسی داشتم به این فکر میکردم که چی شده؟؟من چرا انقد ناراحتم؟چرا حسم انقد بده...
-
لوس میشویم
دوشنبه 29 مهرماه سال 1387 19:21
امروز یه نیم ساعتی رو تو بانک معطل شدم.هیچ چیز به اندازه دقیق شدن به ادما و تفاوت نگاههای ادما نیست.و جالب تر از اون اینه که اگه جای اونا بودی چه برخوردی میکردی؟؟؟ روی صندلی نشسته بودم.یه دختر بچه هم با مادرش جلوی من مدام با هم حرف میزدن.دختر اروم و قرار نداشت.هی پاهاشو از لا به لای صندلی رد میکردو خلاصه بدجوری تو...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 مهرماه سال 1387 18:38
امروز
-
پیشکش به تو
سهشنبه 5 شهریورماه سال 1387 20:04
دل داده ام به تو....گل داده ام ز تو... و این منم که منم برای تو.....و هیچکس نمیفهمد حجم تپیدن دل را برای تو... تو...تو....انگار که منی و من هیچ و همه چیز....انگار که تاب نمی اورم از لحظه ای بی تو...بی خودم....میدانستی ترانه سرودم مست شدم....شبانه ابر شدم باریدم تو شدم....من عاشق شدم....من با تو تمام دنیا را مالک...
-
هیچی
یکشنبه 3 شهریورماه سال 1387 13:55
زیاد خوابیده بودم اما انقدر خسته شدم که باز هم دلم خواست بخوابم...ساعتها... در تمام مدتی که انگار خواب بودم و خودم عمق خستگی رو حس میکردم یه جمله مدام از ذهنم می گریخت و من هم به وضوح تکرارش می کردم....اما خواب بودم....اما دوست داشتم بیشتر تکرارش کنم تا خوب توی ذهنم بمونه.... مرگ تنها حق مسلمی است که تمام و کمال به...