-
روم راه من
یکشنبه 13 مردادماه سال 1387 21:31
امروز بعد از مدتها یه دل سیر خوابیدم....این عمیق ترین خوابی بود که تو سالهای اخیر داشتم... حالا میدونین بعد از خواب یه بستنی میچسبه که روش پر شکلاته...اون موقع بود که مزه زندگی رو انگار چشیدم.... انگار همه جیز درست چفت هم شد....همونی که میخواستم....بستنی رو مثل بچگیا میخوردم...دوس نداشتم تموم شه...باز بغض کردم...نه از...
-
هیشکی
پنجشنبه 10 مردادماه سال 1387 03:00
خوبم....خوب....اما خیلی خسته....هیشکی هیچی نگه... با همه این نفس گرفته ام به عشق ایمان دارم....
-
جایی به من بدهید
شنبه 22 تیرماه سال 1387 19:42
جایی به من بدهید...دورترین دلتنگی ادمی با من است... گفته بودم روزی باران دریا را خیس خواهد کرد و تلخ ترین روز ماه خواهد رسید.جایی به من بدهید...تمام دلتنگی اسمان با من است... گفته بودم روزی تمام عکسهایمان را از زندگی پس میگیریم.گفته بودم دیگر از اسمان هواپیمایی نمیگذرد و هیچ مسافری به جهان نمیرسد... از امشب خوابهایم...
-
سوال بی جواب
یکشنبه 16 تیرماه سال 1387 21:54
در کودکی نمی دانستم که باید از زنده بودنم خوشحال باشم یا نباشم.چون هیچ موضع گیزی خاصی در برابر زندگی نداشتم.گذشت روزها و تکرار یکنواختش توقعم رو بالا برد.توقعات بالا و ایده های محال مرا دچار کسالت روحی کرد.هرچه بزرگتر شدم به دلبل خودخواهی های طبیعی و قراردادهای اجتماعی از کودکیم دور افتادم.حالا من ماندم و یک دنیا...
-
چی میگم
پنجشنبه 13 تیرماه سال 1387 12:33
این روزا یه شادی توام با دلشوره ای تو وجودمه که دوسش دارم...دوس دارم همیشه تو این حس باقی بمونم...امروز شد یه سال و دو ماه و یه روز....البته یه روزش ۵ ساعت دیگه یه روز میشه...اصلا حسم تو کلمه نمیاد...میخوام سکوت کنم....
-
مال تو
یکشنبه 9 تیرماه سال 1387 23:41
میدانی؟؟؟ تا انتهای حضور تو از یادم نمیروی....خاموش به رساترین شیون ادمی تو از یادم نمیروی...گریبانی برای دریدن این بغض بیقرار تو از یادم نمیروی...سفری از تمام دوستت دارم های دنیا تو از یادم نمیروی...مرا نان و ابی...توشه علاقه ای از تو بس است!!! من امشب تمام اسمان خواهم بود با حضور تو!!!ستاره باران است شبم...از امشب...
-
شب شکسته
جمعه 7 تیرماه سال 1387 01:37
هیچ میدانی من در غیبت پر سوال تو چقدر ترانه سرودم...چقدر ستاره نشاندم...در غیبت پر سوال تو عقربه های بی بازگشت من حتی به ساعت شش و هفت پنجشنبه نرسید.حالا که امدی پس این همه حرف نا منتظر از رفتن بی مجال چرا؟؟؟ همانجا نزدیک به همان میل همیشه رفتن بمان...همیشه رفتن به سوی حریم علاقه اسان است و باز امدن از تصرف بوسه...
-
بزرگ شدیم
چهارشنبه 5 تیرماه سال 1387 12:40
یادم میاد نی نی بودیم هی میگفتن جیزه...جیزه....درست مثل الان که یه جورایی نزدیک شدن به مسایل یا حتی فهمشون حیزه... یادمه میگفتن:عسلی بگو بابا..بگو پسته...بگو قصطنطنیه...و ما یه عمره طوطی وار هر چیزی رو که یاد میگیریم فقط تکرار میکتیم. یادمه میگفتن:بغلش نکن بغلی میشه...و هنوز که هنوزه جهان ما داره از فقر محبت و عشق به...
-
من برگشتم
شنبه 1 تیرماه سال 1387 23:52
من خوب اگاهم که زندگی یکسر صحنه بازیست!!! من خوب میداتم که همه کس برای بازیهای حقیر افریده نشده است... یهو افتادم تو این حال و هوا....بعد از یه دوره که بهم خیلی سخت گذشت دوباره افتادم تو مسیر خودم...هیج جیز خوب و درستی از بین نمیره...همه چیز اخر سر همونی میشه که تو میخواستی...اتفاقات فقط پله پله تورو به یه جاهایی...
-
حق من نبود
جمعه 24 خردادماه سال 1387 19:49
این وبلاگ فعلا تعطیله.چون من رو به گناه نکرده سوختن...که بهم فرصت ندادن حرف بزنم.که از من یه سناریو ساختن واسه بهانه های خودسون...چقدر سخته تا روز حقیقت صبوری کنی....که پاک باشی...لجنت کنن...که اروم بگیری یه کم....که بگی خدایا جای حقی..باید صبور بود و اروم...خدانگهدار.
-
جان منی
پنجشنبه 23 خردادماه سال 1387 18:40
هزار اینه میشوم از نگاه منتظرت ترک میخورم از هق هق لحظه های ترت تو پاک میشوی و دلم سوخت به حال خودم که هر زمان تو زیادی و کمترین تو متم بهانه شوق من ترانه من بیا که جشن شد سوگ عاشقانه من گریخت واژه ز ذهن محال من جانم کفر شد جایگزین تمام ایمانم حواس پر زد از نماز عاشقانه من سکوت شد صدای این ترانه من بمان تو مرا از تن...
-
ویروس جدید
یکشنبه 19 خردادماه سال 1387 20:33
این روزا ادم بیخودی شدم...به دلبل اینکه . ۱.اگه با ادمی حال نکنم هرگز قادر به تحملش نیستم. ۲.اگه طرفم حرفمو نفهمه بهش میگم تو نفهمی!!! ۳.اگه یکی بهم محبت کنه و احساس کنم ریا میکنه میزنم تو پوزش.... ۴.شدیدا نمیخوام مقابله به مثل کنم اما میکنم. ۵.سر مسایل عاطفی گیر میدم. ۶.احساس میکنم حصاری که دورمه بیشتر از هر کسی...
-
تسل سوخته
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1387 22:35
جدیدا تصویب شد که در زبان فارسی به جای کلمه ایفون از در باز کن استفاده شود... و من نمیدونم که قراره به جای در بازکن از چی استفاده شه...انتظار میره که به زودی به جای سیفون از .....پایین بر استفاده شه..اخه مستحضرین که تمام مسایل بشری رو به بهبوده و گذشته از فقر...فحشا...گرونی...اعتیاد...و...و...و !!!!رسالت ما اینه که...
-
مرداش بیان وسط
دوشنبه 13 خردادماه سال 1387 20:45
اگر عشق عشق باشد زمان حرف احمقانه ایست... این جمله رو یادمه ۱۱ سالم بود که تو کتاب فروغ که اولش یه مصاحبه بود باهاش خوندم...اون زمان فقط یه جورایی با خوندن و تکرار کردنش احساس بزرگی میکردم! اما الان که بهش فکر میکنم میبینم که چقدر درکش سخته...فکر کن که تو از جون و دل و سخت خواهان کسی باشی و واسه دیدنش یه لحظه له له...
-
عروسکهای کوکی
جمعه 10 خردادماه سال 1387 12:36
ما دیشب رفته بودیم تو خط صوفیانه....تا صبح خواب رقص سما میدیدم...عجب خوابی بود...بدون بلیط رفت و برگشت و اجازه بابا و مامان رفتم ترکیه اومدم...حقیقتا هم هنوز خستگی راه در من هست... همه جای خوابم شاهکار بود جر اینجاش که صدای جارو برقی اومد...مامان گفت پاشو مهمون داریم...دیگه من مجبور شدم چون میخواستم تی بکشم....برگشتم...
-
ورود ممنوع
چهارشنبه 8 خردادماه سال 1387 21:15
۲ ساعته به صفحه مانیتور خیره شدم با کلی حرف...اما نمیدونم از کجا بگم...یه سوال تو ذهنمه...ایا باید ادما رو کشف کرد؟؟؟ یا اصلا ادما کشف شدنین....یا جاهای پنهان ذهن هر کسی مال خوذشه...اگه یکی فضولی دردش بگیره بخواد بدونه چه خبره چی؟؟؟ایا باید بهش حق داد؟؟؟ من همون خیره بمونم بهتره.................
-
دل نوشته
یکشنبه 5 خردادماه سال 1387 22:28
برف می امد و نرم بر سر و صورت درست کرده ام میریخت...و انگار تمام حس کودکی در من سبز میشد... برف می امد و ابر از سرانگشت اسمان رخت بر می بست...و باز برف می امد!!! می امد و من کودک تر از هر روز...برف میامدو افتاب افتاب سایه میگرفت از دستان تجربه زمین! برف میامدو انگار ناگهان لحظه ها از خواب می پریدند و از بی حوصلگی تر...
-
فکر کن
جمعه 3 خردادماه سال 1387 20:00
تا حالا به این فکر کردی که ادما تو خلوتشون چقدر متفاوتن....چقدر خودشونن...چقدر صادقن... و به اینکه اگه همونی بودن که تو تنهاییشون بودن چه دنیایی میشد؟؟؟بدتر یا بهتر؟ یعنی اگه من دروغ نگم تو بازم دوستم داری؟اگه به تو صادقانه بگم که من اینم تو اینی میپذیری؟؟ ایا لازمه بود ن تو این شرایط و ادما میگه گاهی خودت نباش یا نه؟...
-
رویا
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1387 21:30
من هستم....میگی ذوست دارم!!!میگم منم...میگی این همونیه که من میخوام.میگم منم!میگی ما عین همیم.میگم اوهوم...میگی دیگه تمومه....سرخ میشم...ما میسازیم.فدا میکنیم...وایمیستیم....عصرا تو خیابون درخت بلند با هم قدم مبزنیم...دونسته های همو ورق میزنیم...ما معنی عشقو میفهمیم...من هستم...میگی که توام هستی.... زمان مال ماست...تو...
-
رورنامه
جمعه 27 اردیبهشتماه سال 1387 22:10
جای همتون خالی بود!!! امروز رفته بودم بزرگداشت فردوسی تو کاخ نیاوران.خیلی زیبا بود.اشعار تند و تیز بادکوبه ای بود و صدای شهرام ناظری.....البته بخش دوم برنامه حالب یود و اولاش زیاد اش دهن سوزی نبود....... نمیدونم چرا تو این محیط ها حس میکنم همه ادما خودشون نیستن...وقتی تو صدای کف زدن ادما غرق میشن.یا اصلا خود من...همین...
-
بدون شرح
چهارشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1387 20:51
جقدر دیدن این کودک گرسنه که داره رو پشت صفحه ی کامم انگشتاشم میخوره می ترکوندم!!!! پس چای و بافلوا رو ول میکنم....شاید جند لحظه فکم نجنبه یهتره....خب خوشبختانه برنج دوباره اومد پایین اما گویا گوشت گرون میشه...به هر حال این رسم روزگاره که یه سری همچنان بترکن...یه سری بمیرن از گرسنگی...اقای چیز امروز تو رادیو سخنرانی...
-
فرمول
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1387 22:07
گاهی ادم اینقدر گیج میشه اینقدر خسته میشه که توان هیچی رو نداره...گاهی حتی خودشو گم می کنه...مثل من که نمی دونم دارم راهمو درست میرم یا نه...دیگه حتی حس می کنم نمیتونم دوست بدارم...یعنی انگار معنیشو گم کردم!!! می گن دوست داشتن با عشق متفاوته.اولی بهتره...اولی ازاده..دومی متعهد..ولی نمیشه.تو وسط یه رابطه از هر نوعش...
-
رستوران ساعتی
شنبه 21 اردیبهشتماه سال 1387 12:05
اقا دیدین گاهی بعضیا الکی الکی اظهار فضل می کنن؟؟؟حتما اون ساعت بزرگ تو اتوبان همت دیدین!!! وسط چمنا؟؟؟ اقا ما سوار تاکسی بودیم جو مثلا خیلی دوستانه بود....یه اقا جوونکی خیلی خوشحال کنار من به راننده گفت:اقا این ساعت چقدر قشنگ ساخته شده....من یه نگاهی کردم دیدم ای بابا کجاش قشنگه؟؟؟ راننده گفت:اره ه ه ه...
-
؟؟؟
چهارشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1387 22:52
من می گم ادم اگه از ته دل و بی توقع ادما رو دوست داشته باشه خود به خود دوست داشته میشه!!! ولی چند تا از این ادما هستن؟؟؟ شاید نظرم یه مقدار دور از واقعیته....نمی دونم...الان هم خسته ام هم دلتنگ....تا فردا...
-
سوال
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1387 22:29
خب...من الان خیلی خوشحالم...چون بالاخره چند تا دوست نوشته هامو خوندن.... چقدر سخته ادم هر جی تو مغزشه دلشم می حواد بگه اما نتونه!!!! یه سوال که دوست دارم حواب بدین...تو دوست داری دوست بداری بیشتر یا دوست بدارنت؟؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1387 21:27
گاهی ادم الکی الکی مهربون میشه...مثلا من امروز اینقد جو گیر شدم که بی خودی زنگ زدم به دختر عمم که سال تا سال نمی بینمش!!! یا نشستم واسه دوری خواهر یکی یه دونم گریه کردم های...های...جوری که جالم از خودم به هم خورد.... الانم که دیگه اوج مهربونیمه می خوام برم واسه خودم کافه گلاسه درست کنم....دیگه نمی دونم اخرش چی...
-
فرهنگ فینی
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1387 19:36
امروز سر کلاس استاد با هیجان تمام داشت در مورد فرهنگ ایرانی حرف می زد و اینکه ما یک مشت نفهمیم که ......اره.خلاصه یه کمی زیادی عصبی شدو فریاد زد که ای...کوروشها!!!!!!!!!کجایین که فرهنگ ایرانی و تمدنش مچاله شد.....ما هممون تحت تاثیر همینا بودیم که استاد سرخ شد و کم مونده بود سکته کنه که یه کم به خودش اومد و درس و سمبل...
-
تولد
جمعه 13 اردیبهشتماه سال 1387 13:14
من یه تازه واردم که زیادم وارد نیستم...فقط می دونم که گاهی بد نیست که ادم تو دنیای ادما فضولی کنه....شاید همین مساله موجب شد که منم یه جورایی بنویسم.... واسه شروع بد نبود نه؟
-
در آینه
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1387 11:53
نمی دانم اولین جام غشق را چه کسی در سراچه ذهنم سر کشید که اکنون جای جای وجودم به نام اوست .و طنین صدایش عاشقانه بر کوچه های کودکیم قدم می زند . چه نگاهی را سر کشیدم آن روز ! نگاهی که تبلور عشق بود در امتداد آینه برایت از روزهای خستگی ام گفتم ! روزهایی که عشق ملحفه شبهای بی ستاره ام بود زوزهایی که کودک عقلم از تفسیر آن...